برگرد

 

برگـَـــرد..

یادتـــــ ــ ـ را جا گذاشتــــ ـــ ـی..


نمی خواهم عُــمری به این امید باشَـــ ـــ ـم

که برای بُردنَش بر می گردی ..

 

دفتری بود که گاهی من و تو
می نوشتیم در آن
از غم و شادی و رویاهامان
از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
من نوشتم از تو:
که اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
که اگر دل به دلم بسپاری
و اگر همسفر من گردی
من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!
تو نوشتی از من:
من که تنها بودم با تو شاعر گشتم
با تو گریه کردم
با تو خندیدم و رفتم تا عشق
نازنیم ای یار
من نوشتم هر بار
با تو خوشبخترین انسانم…
ولی افسوس
مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!

 

 

 

اومدی شبیه بارون دله من خسته خاکه
 

واسه اون نم نمه چشمات ، نمیدونی چه هلاکه

نمی دونی ، نمیدونی واسه من چقدر عزیزی
 

شایدم می دونی اما منو باز به هم میریزی

نمی دونم چی رازیه که تو چشمات خونه کرده

هر چی هست اونقدر قشنگه که منو دیوونه کرده

 



یادداشت هایی از یک اشنایه دورررررررر

"ازآجیل سفره عید


چند پسته لال مانده است


آنها که لب گشودند؛خورده شدند


آنها که لال مانده اند ؛می شکنند


دندانساز راست می گفت:


پسته لال ؛سکوت دندان شکن است ! "
 


"------------------------------------------------ "


"من تعجب می کنم


چطور روز روشن


دو هیدروژن


با یک اکسیژن؛ ترکیب می شوند


وآب ازآب تکان نمی خورد! "

پل

وقتی قــــــــــــرار نیست برگردی پلهای پشت سرت را خراب کـــــــــــــن مبادا وسوسه ام کنند دنبالتــــــــــــــــ بیایم 


و این چنین مرا نابود سازند دیروز از دیوار نوشتم و امروز از پلی مینویسم که چه مشتاقانه از روی آن گذز کردیم وحال که پشت سرم را می نگرم افسوسی است در آن به چشم میخورد ............

چیزی نمانده که پل ها و دیورا هایم را به آغوش بکشم و مرحله ای جدیدی بیابم برای زندگی ام ............. منتظرم